...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

بسم الله الرحمن الرحیم 

حتما عکس شهید حججی را این روزها زیاد دیده اید؟

خواستم بگویم..

همیشه شمرِ توی تصوراتم یک چیزی بود شبیه آن وحشیِ داعشی..

بلکم درنده تر..

با همان خنجر توی دستانش...

بلکم کُندتر..

و اما خود شهید..

انگار جد مظلوم ما ایستاده و دو انگشت مبارکش را گرفته 

روبروی چشمان محسن حججی..

و از پس آن دو انگشت بهشت را نشانش می دهد..

مثل کربلا..شب قبل از عاشورا..

.

.

اسارت حرم تکرار نشدنیست...هنیئا و طوبی له...

لا یوم کیومک یااباعبدالله..

۷ نظر ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۱
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم 


◀زهرا سادات که از زور سرما دستهاشو زیر بغلش پنهون کرده بود گفت:

سادات چقدر سخته آشپزخونه تون تو حیاطه،اونم با این سرمای استخون ترکون زمستون مشهد..

چی کار میکنی تو این سرما؟!

ژاکتمو دادم دستش:بیا اینو بپوش،دمپایی هم پات کن تا پات سرمانخوره الان شعله گازو زیاد میکنم،در آشپزخونه رو هم میبندم..تا چنددقیقه دیگه گرم گرم میشه اینجا..

◀نذاشتم اون شب ظرف بشوره..خیلی سردش بود..

◀زهراسادات دخترکوچولوش فاطمه رو گرفته بود بغلش :سادات ببخشید بچه م کارخرابی کرده کجا بشورمش؟

یه حوله دادم دستش: برو تو حیاط کنار آشپزخونه،سرویس بهداشتی و حمومه..مواظب باش سرما ندی بچه رو..

◀دلم نیومد بچه شو تو سرمای استخون ترکون زمستون مشهد،تو حموم داخل حیاط بشوره..

◀صبح که شد با تعجب گفت: ببین دیشب نذاشتی ظرفارو بشورم الان آب تو لیوانا یخ زده...

عه عه عه ببین حیوونی کبوترتونم مرده از سرما..

کاش به جای یه دونه فانوس،دوتا فانوس میزاشتین تو لونه شون...

👆این خونه رو خیلی دوست داشتم با همه سختیاش..


◀تو مسجد نشسته بودیم،همسایه ها میگفتن:یه روز میخوایم بیایم خونه شما میگن خونه تون خیلی قشنگه..

گفتم : بوخودا همه خونه های خیابون عمار شبیه همه..

بالاخره عید غدیر به آرزوشون رسیدن..

👆شده برا معمار خونه تون نماز بخونید؟برید از همسایه های قدیمی پرس و جو کنید قبل شما کی تو خونه تون زندگی میکرده؟الان خونه ش کجاست؟بعد اونا بگن حاج آقا ولیپور قبل شما تو این خونه بودن،دوتا بچه هم تو این خونه روزیشون شد،خونه خریدن و ...بعد خیالتون راحت بشه از راحتی همسایه قبلی..

راستی آشپزخونه و حمام و دستشویی تونو، قدرشو میدونید؟!


الغرض:دلم برای خونه مون تنگ شده..

۹ نظر ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۲۸
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم

 آن روز که پیامبر دو انگشت سبابه اش را می چسباند کنار هم و  می فرمود :

انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی...

 خوب می دید آن سحری را که تیزیِ زهرآلودِ قاریِ قرآنی ... چه کینه وار..

بر فرقِ قرآنِ ناطقِ محمد فرود می آمد..

و آن روز که امیرالمومنین برای پسرش می نوشت :

من والد الفان المقر للزمان.. ..

وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی..

 خوب می دید آن روزی را کهتیر کینه عقده های صفین و

 جمل و زنان شترسوار بر پیکر پسرش چگونه فرو می نشیند..

 و آن روز که امام مجتبی به برادرش فرمود :

لا یوم کیومک یا ابا عبدالله ..

 خوب می دید آن روزی را که سردار و جانباز صفین جالِسُ عَلی صدر الحسین...

 می بینید...

 تاریخ تکرار می شود چقدر!


روی دعای فرج هایمان فکر کنیم..

۱ نظر ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۲
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم 

1) خانواده ما عادت کرده اند که با صدای بلند حرف بزنند!

از همان بچه گی...

از وقتی عقل رس شدیم..

از همان وقتی که باید هر چیزی را دو بار برای بابا تکرار میکردیم..

بار دوم با صدای بلندتر...

ما خوب می دانیم که بابا با صدای کوک هیچ ساعتی از خواب بیدار نمی شود!

وقتی که روی گوش راستش خوابیده باشد...

آخر گوش راستش را سالهاست که در جبهه ها جا گذاشته است...

+خواستم یادی کنم از رشادتهای همه رزمندگان قدیم و جدید..رزمندگان دفاع مقدس

و دفاع از حرم و دفاع از امنیت..

 پ.ن : چه حرفهای مفتی شنیدیم امروز از خیلی ها راجع به مدافعان حرم و مدافعان امنیت و پاسدارها...


۴ نظر ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۳
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم 

این روزها که کوچ کرده ام خانه پدری..میبینم که چقدر همه چیز مثل قدیمهاست..

هنوز هم مثل قدیم ها بابا یکساعت قبل از آمدنش به خانه،زنگ میزند و میگوید: از مامان بپرس نان تازه نمیخواهد؟

مامان هم که مشغول نماز است مثل قدیمها ،الله اکبری میگوید و با دست اشاره ای میکند یعنی که چرا نان تازه میخواهیم...

چقدر همه چیز مثل قدیمهاست..

هنوز هم بابا وقتی از سرکار می آید زنگ در را میزند به این شکل که اول یک زنگ میزند بعد دستش را برمیدارد بعد یک زنگ طولانی تر..

مامان هم هرروز بلااستثنا این جمله را تکرار میکند:بابا کلید دارد ها!باز زنگ هم میزند!

چقدر همه چیز مثل قدیمهاست..

هنوز هم خانه ما،محل گعده های شبانه فامیل است..

هنوز عمومحمد یک جعبه زولبیا بامیه دستپخت خودش را برای ما می آورد،هنوز دایی سعید میگوید:داشتیم ازینجا رد میشدیم آمدیم سر بزنیم..

همین دیشب امیر حسین کوچک عمو که مامانم تر و خشکش میکرد،آمده بود خداحافظی سربازی..مامان هم یادش میداد که با هرکسی نگردد..هرچیزی نخورد و..

چقدرهمه چیز مثل قدیمهاست..

وقتی که محسن کوچولو (خواهرزاده ام)مینشیند روی پای مامان و مامان غذا دهانش میگذارد انگار چندسال پیش حسین خودمان است..

چقدر همه چیز مثل گذشته است...

اگر سفیدی موهای بابا و پادردهای مامان و پسرهای فریده و قد کشیدن حسین و خانم محسن و آقای ما را فاکتور بگیریم..

چقدرهمه چیز مثل قدیمهاست...

فقط آن پنجره ای که رو به آسمان بود و جای خواب من...

جایش عوض شده...همین

پ.ن:طبق سنت هر ساله آقایمان تبلیغ هستند...

۱ نظر ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۲
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم


1) خانه حاج خانم جشن ولادت پیغمبر بود..مثل هر سال خوب و باشکوه و مفصل..

بعد جشن مهمانها یکی یکی رفته بودند و تک و توکی از فامیلها مثل دخترها و عروسها هنوز

گرم صحبت بودند.

ملیحه خانم آمد گفت : خانمها حجاب کنید دایی علی میخواهد بیاید داخل.

همه محجبه نشستند..

دایی علی یاالله گویان آمد داخل..خانمها به احترامش ایستادند..دایی علی که گروه خانمها

را دید خجالت زده جواب سلامشان را علیکی گفت و رفت داخل اتاق.

در همین حین مریم خانم همسر دایی علی با ناراحتی گفت : ببخشید خانمها

علی آقا را که می شناسید خیلی خجالتی هست بنده خدا..

2) هنوز جمع خانمها جمع بود..دوباره عمه ملیحه آمد گفت: خانمها حاج آقا دارن میان داخل..

دقایقی بعد حاج آقا یاالله گویان آمدند داخل..

خانمها به احترام حاج آقا ایستادند..

حاج خانم سریع و تند و باذوق گفت :

برای سلامتی حاج آقا که بانی این جشن بزرگ بودند یک صلوات بفرستین.

حاج آقا که از این رفتار حاج خانم به وجد آمده بود..با خوشحالی ایستاد و یک به یک با دخترها

و عروسها  احوالپرسی کرد و رفت...


3) چند وقت پیش یک جشن تولد کذایی دعوت بودم..جشنی که آقا خیلی تمایل


نداشتند من شرکت کنم..اما با اصرار من راضی شدند.


همه دوستان دوران راهنمایی بودیم که بعد از سالها برای اولین بار قرار بود هم را ببینیم و


همه اصرار من بخاطر همین بود که دلم میخواست بروم و ببینم که دوستانم چه شکلی


شده اند چه تغییراتی داشته اند و ....


همه جزو تحصیلکرده ها بودند و علی الظاهر زندگی مرفه و خوبی هم داشتند...


یکی همسرش مهندس برق بود دیگری کارمند بانک..آن یکی پزشک بود و دیگری صاحب یک


تولیدی پوشاک..


این وسط من بین آنها یک وصله ناجور بودم..


منیژه با نخوت از من پرسید : راستی تو واقعا شوهرت شیخه؟!!


خندیدم و گفتم : آره چطور مگه؟


منیژه با پوزخند گفت: هیچی همسر منم خواننده ست.


دلم گرفت..با خنده ای تصنعی گفتم : یـــــــــــا خداااااااا راست میگی؟!


منیژه ذوق زده گفت : آره برو گوگل سرچ کن فلان فلانی خیلی معروفه.


بی تفاوت گفتم : تو هم گوگل سرچ کن شیخ عبدالزهرا وثوقی از شوهر تو معروفترن والا...

D:


۱۱ نظر ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۸
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم

دلم برای اینجا و کلا برای فضای وب نویسی تنگ شده...

بعضی وبلاگها رو سر زدم هنوز هستن وب نویسهای قَدر و ارزشی..الحمدلله..

اما ظاهرا حضور در فضای اینستاگرام و تلگرام پررنگ تره..

ای کاش همتی داشته باشم تا دوباره وبلاگ نویسی کنم..

دعام می کنید؟

۵ نظر ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۳
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم



رسالت جبهه ی دیگری ست..

حلال بفرمایید...


۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۱
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم

باد، تک گلدان حیاط سنگی را به بازی گرفته بود..اول سرمای زمستان بود و سوز استخوان ترکان..

داخل خانه اما گرم بود...از صدای بلند خنده ی مردها...شیطنت بچه ها..خنده های ریز زنانه..

و آتش شومینه که کسی متوجه اش نبود!

سفره رنگین نهار ساعتی پیش برچیده شده بود،اما عطر خوش پلوی زعفرانی هنوز در هوا جاری بود.

حاج خانم صدر خانه نشسته بود و با رضایتمندی همه را از نظر می گذرانید...

گاهی با گفتن جمله ای شادی زنها را کامل میکرد و گاهی با- بفرمای- میوه ای داخل جمع مردها

میشد.

نگاهش که با نگاه حاج آقا یکی شد،سری به نشانه ی تایید تکان داد و چادر رنگی نگین دار را روی

سرش جابجا کرد و به تندی ایستاد..

آرام و آهسته ،زیر صدای خنده ی جمع،جمعیت را شکافت و پا به حیاط گذاشت...

ساعتی بعد...کسی متوجه غیبت حاج خانم شد...

: مامان جون؟! تو این سرما دارین چی کار می کنین؟!

حاج خانم که صورتش از سرمای هوا و دستانش از گرمای اجاق سرخ شده بود سرش را بالا آورد و 

گفت: اون چلو گوشت خوشمزه ی ظهر، صاحبشون ایشون هستن..

و با دست سر بی موی گوسفند را از آب داغ بیرون کشید..

: کارگر تو آشپزخونه ست چرا نگفتین اون این کارو انجام بده؟!

حاج خانم خندید...چشمهایش درخشید..

: حاج آقا دوست دارن من کله پاچه رو تمیز کنم..

* حاج خانم صدر نشین قلب حاج آقا بود..با آن چَشم گفتن های گاه و بی گاهش...


۳ نظر ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۹
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

بسم الله الرحمن الرحیم

کاسه چینی گل قرمزی همسایه یِ طبقه یِ همکف واحدِ دو روزهاست که کنار رادیو جاخوش کرده است.
ترکیب قشنگ سبزیِ آش رشته با گل های قرمز کاسه خیلی توی چشم بود..
ظرف بلوری دیگری هم هست..یاد شله زرد نذری داخل ظرف بلوری می افتم..
خانمِ همسایه یِ طبقه یِ همکف واحدِ دو چه شکلی هست با این همه هنر؟!
بادام های داخل شله زرد داخل ظرف بلوری هرکدامشان برایم حکم جایزه ای ارزنده داشتند..
با آن تزئین ساده یِ دارچین..سفیدی بادامها..زردی شله زرد..داخل ظرف بلوری..پشت اینها فکر
خوابیده است به نظرم.
حواسشان به ما هست..حتی اگر ساعت 11 شب برگردی خانه هم سهم شله زردت محفوظ است.
حالا باید این ظرفهای خوشگل را به نحو احسن تحویل این خانم هنرمند بدهم.
روی تیرامیسو و کیک یخچالی و الویه و کالباس خانگی و کذا و کذا خط قرمزی کشیده میشود.
شان کاسه ی چینی گل قرمزی اجلِّ از این حرف هاست..یک غذای مقوی و سنتی و خوشمزه..
از خانم آش پز و شله زرد پز باید به نحو احسن تشکر کرد.
هلیم بادمجان با تزئین کشک و نعنا داغ و فرنی به سبک فرنی های داغ میدان شهدا با تزئین پودر نارگیل و پاستیل گزینه های روی میز قرار گرفتند..
باشد تا رستگار شویم.

وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا

سوره مبارکه نساء آیه 86

یا علی



پ.ن1 : سینی غذا دوبار رفته تا طبقه یِ همکف واحدِ دو و ناامید برگشته است..در میان این رفت و
آمدها پاستیل پروانه ای غرق شده است..
فکر کنم هلیم بادمجان, فردا نهار مهمانِ خودمان است.

پ ن2: چقدر خوب است خانه داری..از جمله بیانات آقای خانه علیه السلام.


۱۵ نظر ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۰
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)