...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

28-نوروز1

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۷ ب.ظ
بسم الله مهربون

از وقتی که دوران جاهلیتم سر آمد و به اصطلاح خودم پا به دوران جدیدی گذاشتم سعیم بر این بود

متفاوت باشم نسبت به قبل...نسبت به اطرافیانم..دوست داشتم همه ی کارهایم از روی برنامه

باشد..

برنامه ای که خدا برایم چیده است.

یادتان هست فاطمه سادات میگفت ما برای نوروز کارخاصی نمیکنیم و همه همّمان بر عید غدیر

است؟!

دلایلش هم برایم منطقی بود و البته سالها بعد که خودم به وادی طلبه ها وارد شدم و بعدترش که

همسر یک طلبه شدم این موضوع را به روشنی دریافتم که به دور از هیچ مغالطه ای کدام عید بر

دیگری فضیلت دارد.

+ دلایلم را عرض خواهم کرد انشاالله.

خب خانواده ما هم مثل سایر خانواده های ایرانی بهترین خریدهایشان را میگذاشتند برای نوروز.

و اولین سالی که عقاید من دستخوش تغییرات شده بود وقتی رفتیم برای خرید هنوز آنقدرها قدرت دفاع از عقایدم را نداشتم لذا پا به پای خانواده خرید میکردم...

+ ناگفته نماند که همیشه بهترین ها برای من بود...(منظور دارم ها..بعدتر میگویم)

و ما همیشه رسم داشتیم که سال تحویل را خانه باشیم و بعد از سال تحویل میرفتیم خانه آقا

بزرگها..

اول از همه خانه ی آقابزرگِ سیدباقر..همه عموها و فرزندانشان و عمه اشرف سادات و بچه های

بیشمارش هم آنجا بودند...عیدیِ مان را که از آقابزرگِ سید باقر میگرفتیم میزدیم به چاک..

برای رفتن به خانه ی آن یکی آقابزرگ..

+ یکبار که خیلی بچه بودم روز اول نوروز آقابزرگِ سیدباقر مرا در آغوش کشید و گفت: عیدت مبارک

دخترم..

و من هم آن جمله معروف را گفتم که: دُمبِ شما...

+ نمیگویم بعدش چه اتفاقی افتاد! :(   :(

و بعد هم که میرفتیم خانه ی آقابزرگِ سیدرضا و آنجا هم همه ی دایی ها و خاله ها جمع بودند.

اینجا را بیشتر دوست داشتم..به نظرم مهربانتر بودند..مخصوصا که دایی ها هم مثل ما پایه ی

خرابکاری بودند! خصوصا دایی سعید و محمد.

عیدی های این یکی آقا بزرگ را هم میزدیم به جیب ! همه مینشستیم تا آخر شب..

خصوصا که بابا هم با آقامحمدها-شوهرخاله ها- خیلی صمیمی بودند.

و طبق سنوات گذشته دایی سعید می آمد و خاطره تعریف میکرد. خاطرات وقتی که

شوهرخواهرهایش می آمدند خانه شان...جالب است که او آن موقع ها اصلا در عرصه ی خاکی

نبوده!

مثلا کنار بابا که مینشستم دایی سعید میگفت بوق سادات انقدر این باباتو دوست نداشته باش..

همین بابات وقتی میومد خونه ما یک اَرَده داشت میبستش به علمک گاز کسی نبردش!

فک میکرد تو محله ی ما دزد هست!

یا به متین (پسرخالم) میگفت بابات وقتی اومد خواستگاری خواهر ما شکل سربازای عراقی بود.

و لباسهای نویمان را نشان یکدیگر میدادیم!

ولی آن اولین سال روز اول نوروز به خلاف سالهای قبل که کلی ذوق و شوق لباس نو داشتم..لباسم

را نپوشیدم و زودی چادر انداختم سرم و روفتم توی ماشین نشستم تا مامان نفهمند!

دوست داشتم خودم را اذیت کنم! میدانستم که از این کارم پشیمان میشوم! چرا که من هم مثل

همه دختران هم سن و سال خودم دوستدار زیبایی و مد بودم..و از اینکه آن سال با همان مانتو و

کفش قدیمی میرفتم دلم یکجوری بود ولی خب به نظرم شروع خوبی هم بود!

خاله ها به مامانم میگفتند چرا برای بوق سادات لباس نخریدی؟

+ :(

و نوروز سال بعدش رسما به مامانم گفتم که من لباس نو نمیخواهم!

مامان هم که ناراحت شده بودند گفتند: اگر فکر میکنی الان لباس نخری تا ما برای عید غدیر برات

لباس بخریم بهت بگم که اشتباه فکر میکنی...

دختر جان عید غدیر یک روزه اون روز هم برات یک بلوز قشنگ میخرم تنت کنی..توی اون 1روز که

کسی مانتوی نو و کفش نو نمیپوشه!

و حرف من همان بود..آن سال هم با همان مانتوی قدیمی و کفش قدیمی ...

و حرف مامان هم همان بود...عید غدیر به هیچی!

ان شاءالله ادامه دارد..

93-1-2



۹۳/۰۱/۰۲
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

نوروز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی