...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

یک

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
مینی بوس هن هن کنان ، آرامش جاده خاکی را به هم میزد..
کمی بعد صدای موتورش جلوی یک مدرسه قدیمی خاموش شد.
دخترها ، مثل همیشه یِ تاریخِ جنسِ اناث، پر ذوق و پر صدا ، یکی یکی از مینی بوس جستند بیرون..
آمده بودند برای فتح سنگرهایِ هنریجهادیِ تنها مدرسه فرتوت یک روستای خسته..
قوطی های رنگ توی دستهایشان پایین و بالا میپریدند و هیجان آخرین روزهای نوجوانی شان را ، به دیوارهای مدرسه هدیه میدادند..
و ما..تازه عروس و دامادی بودیم ،مُبَلِّغِ آن جمعِ جوان..
طلبه های سال چهارم و اول..
که فقط یک روز مهمان آن جمعِ جهادیِ جوان بودیم و روز دوم ...
الفرار 😎
پ.ن1 : اولین تجربه تبلیغی مشترک 😆
البته کل سفر دو روزه بود ولی علت فرارمون هنوز در دست بررسیه..
پ.ن2 : البته شایان ذکره که من تجربه اردو جهادی داشتم تو دوران مجردی اما شیخ نه 😉

--------------------------------------------------

ان شاءالله خاطرات تبلیغی رو اینجا مکتوب میکنم.

۹۷/۰۲/۱۹
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی