...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

مادربزرگ ماه های روی نیزه

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

* خوشحال بود..

می خندید..

پرسید: چرا می خندی؟!

گفت: کودکی که در رحِم دارم با من سخن میگوید..

چه میگوید؟!

امیدم میدهد..دلداری ام میدهد..تنهایی هایم را پر میکند..

* توی بستر بود..

دخترم به پدرت بگو مادرم از تنهایی های شب اول می ترسد..یکی از آن عباهایش را بدهد برای آن خانه ام..

به پدرت بگو...

مبادا کسی تو را بیازارد..مبادا کسی بر صورتت لطمه بزند...

مبادا..

* جبرئیل آمده بود..

خدا سلامت می رساند..این هم کفن بهشتی برای اولین کسی که لبیکت گفت..

* و اصلا نشد که بماند و ببیند آن روز را که ملائک آمده بودند تا شاهد باشند چگونه دست آن دو را پدرش توی

دست هم گذاشت..تا یار هم باشند تا قیامت.. تا خیر کثیر جاری شود.. تا یکی فدای دیگری..یکی زره دیگری..

* و اصلا نشد که بماند و ببیند که..

غمگین بود..

گریه می کرد..

پرسید: چرا گریه میکنی دخترم؟

گفت: کودکی که در رحِم دارم با من سخن میگوید!

اینکه چیز عجیبی نیست دخترم..تو هم با مادرت سخن میگفتی ..

گفت: من مادرم را دلداری میدام از تنهایی هایش.. ولی این کودک چیزهایی میگوید که بند از دلم می گشاید..

چه می گوید؟

صبح می گوید انا غریب.. انا مظلوم..

غروب میگوید انا عطشان..

بابا مگر چه بر سر کودکم می آید؟!

* و کربلا...

* بابا من هستم تا بر کشته اش زاری کنم؟ نه دخترم...

پدرش هست بابا؟ نه دخترم..

شما هستید بابا؟ نه..

برادرش چه برادرش هست بابا؟ ن ه...

مردمی خواهند آمد که مردانشان بر مردان ما و زنانشان بر زنان ما می گریند...


* آیا حضرت خدیجه هم روی تل زینبیه بود؟!

** نشسته بودم سرِ تشت و عمامه چنگ میزدم.. انگار همین دیروز بود..

*** میگوید چرا نمی آیی توی حلقه سینه زنی؟

خبر ندارد زیر چادرم حسینیه ی دیگری علم است..

 

۹۳/۰۴/۱۷
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

حضرت خدیجه

کربلا

نظرات  (۱)

۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۹ دختر حضرت مادر(هم پر)
اشک...اشک...اشک...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی