...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

27-خداحافظ کردستان

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۳ ب.ظ

بسم الله مهربون

مدرسه ی پسرانه خیلی جالب بود..سرویس بهداشتی شان پر بود از عکسهای آموزش وضو به سبک

خودشان!

در و دیوار راهروها هم که الی ماشاالله پوسترهای قال فلان رضی الله عنه من رسول الله..

مردم شهر مریوان هم مانند سنندج بسیار پایبند به اصول و سنتهای خودشان بودند.

یعنی لباس محلی آن منطقه خیلی به چشم می آمد.همه شبیه مامه رحیم بودند.

داخل شهر که خودش به اصطلاح یک منطقه عملیاتی محسوب میشدو راوی شرح ماوقع میکرد..

اما فردایش ما رفتیم به دریاچه ی زریوار که خارج از شهر بود دریاچه ای که میان کوهها محصور بود و

ساحلش مزار چندین شهید گمنام..

و متاسفانه اسم رشته کوههای عملیاتی اش یادم نمانده!

+ امام علی علیه السلام: علم را با نوشتن دربند کنید...

اما یادم هست که پاسگاه عراقی ها و سربازانشان را از نزدیک دیدیم..

و اتوبوس دانشجوهای رشته ی علوم پزشکی که همراه ما بودند نیز بعد از ورود به شهر و توقف

اتوبوسها مشغول خرید شلوار کردی شدند...........

و ختم سفر در استان کردستان عزیز..

+ نمیدانم با خواندن این یکی دو پست اخیر متوجه غریبی غرب شده اید یا نه؟!

راهیان نوری که چون خاکریز ندارد و بیابانی است شده محلی برای تفریح..کما اینکه اروند دارد به چنین

وضعی دچار میشود متاسفانه..برای همین است که میگویم تاجنوب نرفته اید غرب نروید..چون راهیان

نورش هم مانند مردمش و شهدایش بسیار مهجور مانده!

جای کار زیادی دارد اما بقدری کم کاری ها مشهود است که برای پرکردن وقت زائرین آنها را میبرند

موزه!

راوی ها (سوای راویان بومی) تسلط کافی روی منطقه ندارند! و فقط هم وحشی گریهای حزبهای

ضدانقلابی میگویند گویی غربت غرب را بهتر میتوان جلوه داد با این سخنها!

مثلا کاوه ها و بابانظرها و همت ها و چمرانها اگر الان بودند و راهیان نور کردستانی دست میداد و آنها

میشدند راوی ما چطور برایمان روایت میکردند قصه ی غریبی های شهری را که هنوز تازه پاگرفته بود

نفسهای انقلابی اش هنوز تازه رها گشته بود از چنگال رژیم منحوس و حالا داشت ریشه میدوانید

ادعای خودمختاریها...

و حکم امام که غائله ها باید ختم شود...و همه ی مردم شهر دست یاریشان در دست رزمنده ها

جای گرفت و این شد که با توکل بر خدا و تکیه بر رهبری عظیم القدر و پرهیبت غائله ها ختم شد...

ختم به خیر و شهادت برای بعضی ها..برای محمودهای کاوه..حسن های آغاسی زاده...اسماعیل

های میرزازاده...و...

+ مادرش سالها پیش به رحمت خدا رفت اما پدرش پیرمردی شده است حالا...پدرِ اسماعیل..

+ جالب است اگر برایتان بگویم بعد از خروج از مناطق جنگی غرب و حرکت به سمت مشهد یک سری

هم به شمال زدیم! انصافا سنگ تمام گذاشتند با ویلاهای گهرباران ساری..

+ من آن موقع گرچه سنم کم بود اما فطرتا بعضی کارها را نمیپسندیدم!

این درست که دوران جاهلیت عظیمی داشتم ولی خب نمیدانم چرا کارهایی به مذاقم خوش نمی

آمد..

مثلا دوست نداشتم همزمان با کل گروه توی اتوبوس شعر بخوانم ولو شده شعر انقلابی...

دوست نداشتم وقتی نشسته ام لب دریا و دارم به دیروز و روز قبلش و روز قبلترش فکر میکنم و برای

خودم هجی میکنم قصه غرب را..دوستان و مسئولان کاروان بیایند و بروند قایق کرایه کنند و همه را

هم مهمان کنند.

دوست ندارم خوشی راهیان نورم را با بعضی خوشی های دیگر قاطی کنم!

+ چون برایم مقدس بود این سفر و سفرهای قبلش...

+ سنم کم بود ها ولی با این وجود وقتهای بیکاری میرفتم مینشستم سر ساکم و هدیه هایی را که

از آقای راوی گرفته بودم را یک به یک نگاه میکردم!

پک کامل مستند دفاع مقدس (همیشه ها دوست داشتم یک روز بخرمش)

مجموعه ی حسین عقل سرخ استاد رحیم پور

مجموعه کوله بار با سخنرانی راویان ارجمندی همچون آقای ماندگاری

5000تومان پولی را که آقای راوی از مادر یک شهید گمنام عیدی گرفته بود..این 5000تومان را به

فواصل مختلف دریافت نمودم! چون خوب گوش میکردم و هروقت هم که آقای راوی سوال میکرد فقط

من بودم که جواب میدادم!

لذا آن آخر کاری ها گوش مالی ام دادند که هروقت راوی سوال کرد ساکت باشم تا بقیه هم جایزه ای بگیرند..

و یک کتاب و یک مجموعه عکس از نامهی ائمه که خیلی زیباست هم الان لابلای کتابهایم هست را

شب میلاد امام زمان جایزه گرفتم..این جشن با همکاری اتوبوس ماو بچه های علوم پزشکی برگزار

شد...آنجا هم سوالی پرسیدند که باز ما پریدیم وسط!

+ کدام امام است که هم خودش امام است هم پدرش امام است و هم پسرش امام است و هم

مادرش دختر امام؟!

+ آخرین جایزه ام هم یک بیل و سطل پلاستیکی بود چون کوچکترین فرد اتوبوس بودم برای خنده اش

تقدیمم شد!

ان شاء الله ادامه دارد..

92-12-19

۹۲/۱۲/۱۹
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

کردستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی