...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

20-عروسی شیخا!

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۳۴ ب.ظ

بسم الله مهربان

یک چیز دیگه را جا انداختم...یک روز توی اعتکاف نشسته بودیم دور هم..داشتیم بحثهای سیاسی

میکردیم!

رسیدیم به تشخیص اعلمیت مراجع...فاطمه سادات با مریم بحثشان شد...

مریم میگفت فلان آقا اعلم است..فاطمه سادات میگفت نه فلان آقا..

بحث داشت بالا میگرفت..فاطمه سادات گفت باشه هرچی تو بگی توی اعتکاف نباید جدل کرد..باشه

حرف تو درست!

البته من آن موقع نمیتوانستم خیلی خوب اظهار نظر کنم چون بلد نبودم! پس ساکت بودم اما به نظرم

حق با مریم بود...حالا بی خیال..

اواخر تابستان همان سال بود که فاطمه سادات ما را به عروسی برادرانش دعوت کرد.

در اصل سه برادر داشت که یکیشان متاهل بود دو تای آخر را با هم داماد کرده بودند.

هر سه برادرش طلبه بودند.

کلی سوال پیچش کردیم که چه بپوشیم آخر ما اصلا چنین عروسی هایی نرفته بودیم!

عروسی شیخا! حتما باید دیدنی باشه!

دو تایی با فاطمه عازم تالار شدیم.یکی از تالارهای خیلی ساده و معمولی شهر بود.

+ مامان هایمان چون از اصل و نسب فاطمه سادات باخبر بودند مخالفتی نداشتند با رفتنمان.

تازه به صرف شیرینی هم بود پس قبل تاریکی خانه بودیم.

رسیدیم دم در تالار.. دو تا آقای شیخ دم در ایستاده بودند و مهمانها را خوشامد میکردند.

البته طرف آقایان ایستاده بودند.. ما رفتیم تو و عین این خجسته ها سلام کردیم!

+الان که یادم می آید کلی خجالت میکشم که چرا سلام کردیم! آنها هم به آرامی جواب دادند.

رفتیم بالا فاطمه سادات و مادرش آمدند به خوشامدگوییمان.

مهمانهایشان خوش پوش بودند اما نه هر نوع پوششی..هرکس که از در می آمد روبنده ای روی

صورتش بود..

خیلی جالب بود عروسیشان..نه آهنگ داشتند نه کار حرامی بود آنجا..

خانمی آمد و شعر خواند در مدح اهل بیت..راستش منکه همیشه عروسی های آآآن جوری دیده بودم

خیلی خوشم آمد از این عروسی..

+++فاطمه سادات میگفت عروس دومیشان دانشجوی دانشگاه شهید مطهری بوده و سال آخرش و

وقتی که عقدکرده اند برادر فاطمه سادات به خانمش گفته دیگر دوست دارد برود دانشگاه و خانم

داداشش  هم با اینکه سال آخرش بوده گفته چشم و رفته حوزه اسم نوشته تازه حافظ قرآن هم بود

عروسشان  و بسیار وجیه...

فاطمه سادات میگفت برادر دومی اش -همسر همین خانم- بسیار باتقواست.

(این قسمت را یادتان باشد)

برعکس عروسی های ما داماد اصلا قسمت زنانه نیامد!

از فاطمه سادات پرسیدم گفت ما این کارو نمیکنیم!

چه معنی داره یه نامحرم بیاد بین این همه زن...همه معذب میشن حق الناس هم هست!

من که دیگه در حال هنگ کردن بودم! اینا دیگه کی بودن!

تازه فاطمه سادات گفت انقدرگشتیم تا این تالارو پیدا کردیم که یه در مجزا داشته باشه برای داماد که

میخواد بیاد توی اتاق عقد!

+ داماد از همان در مجزا وارد اتاق عقد شد هدیه اش را داد عکس یادگاری اش را گرفت و از همان در

خارج شد بدون اینکه کسی ببیندش و کسی معذب شود و برود حجاب کند!

خیلی برایم جالب آمد..تا مدتها اینکه من عروسی شیخها رفته ام نقل این و آن بود.

مامانم با یک ذوقی دیده های من - شنیده های خودشان- را برای دیگران تعریف میکردند که انگار

خودشان هم آنجا بودند..

یعنی مامان هم خوششان آمده بود..بعدها مامان خیلی کمکم کردند در پیشبرد اهدافم.

ان شاءالله ادامه دارد...
92-11-27
۹۲/۱۱/۲۷
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی