...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

3-مقنعه چانه دار

پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ب.ظ

بسم الله مهربون

 

دوستیمان با فاطمه سادات روز به روز بیشتر میشد..

بعضی عقایدش را نمی پسندیدم اما دوستش داشتم دختر بی شیله پیله ای بود..

بعضی وقتها که دور هم جمع میشدیم هرکسی حرفی میزد او از خانواده اش میگفت..

مثلا در خلال تعریف کردن موضوعی بود گفت پدرم از بیرون آمدند داخل سلام کردند و وارد دستشویی

شدند و از دستشویی که خارج شدند سلام کردند و وارد آشپزخانه شدند و سلام.......

گفتم اوووووووووووووه چرا همش سلام میکنن بابات؟! یه بار کافیه دیگه!

فاطمه سادات گفت خب پدرم میگوید سلام کردن مستحب است و سلامتی می آورد و ۶۹ تا ثواب

دارد و....

یا مثلا وقتی از چادری بودن خواهرک ۴ساله اش میگفت...باورم نشد تــــــــــــــا دیدمش..

و یک بار سه تایی رفتیم حرم..بعد از تمام شدن کلاسمان.

خانه شان نزدیک مدرسه بود سه تایی رفتیم خانه شان و الویه ای را که مادرش آماده کرده بود

برایمان گرفتیم و آمدیم حرم و مشغول خوردن شدیم..الویه با مرغ خیلی خوشمزه بود من گفتم

کالباس خیلی خوشمزه تر میکند الویه را..گفت پدرم میگوید کالباس اصلا غذای خوبی نیست و به بدن

ضرر میزند و...

کل فامیلشان طلبه بودند..از پدر و برادرهایش گرفته تا دایی ها و عمو ها و شوهر خاله ها و

پدربزرگهایش..

و یک شب هم عروسی دعوت بودند...وقتی تعریف میکرد این شکلی بودم

میگفت ما فامیل عروس بودیم و داماد نیامد داخل قسمت زنانه و ما داماد را ندیدیم و آهنگ نداشتیم و

دست نزدیم و عروس کشون(عروس کُشون)(عروس کِشان) نداشتیم و...

خیلی برایم جالب بود و نادر!

دوست داشتم از او تقلید کنم!

جو گیر شدم و با مامان رفتیم و یک مقتعه چانه دار خریدیم!

ان شاءالله ادامه دارد...

92-10-5

۹۲/۱۰/۰۵
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی