...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

پنج

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

مینی بوس جاده های کوهستانی را پایین و بالا می کرد..

مردها صندلی های آخر را اشغال کرده بودند و از تجارب تبلیغی شان می گفتند. 

اگر می خواستم این گروه را از نظر سن و تجربه دسته بندی کنم..آنها یک دسته بودند و ما در دسته دوم.

نگاهم به جاده بود و گوشم در آن عقب..

صدای شلیک خنده شان فضای کوچک مینی بوس را شکافت...

داشتند میگفتند : این منطقه امام زاده خیلی کم داره..

بیاین این سیدو بکشیم تازه دوماد هم هست..همینجا براش گنبد و بارگاهی میشازن اون سرش ناپیدا...

دماغم را چین دادم از این شوخی نابجا..

فکر کردم همین حرفهاست که مردم را نسبت به امام زاده ها و نسبشان بدبین می کند.

گوشم را از آن صداها گرفتم و به جاده چشم دوختم...

صدای راننده بلند شد که با همان لهجه کردی میگفت :

اینجا تنگه مرصاده..

و بعد حس کردم یک عالمه غرور در کلامش سرازیر شد وقتی که گفت :

همینجا زمین گیرشان کردیم...

۹۷/۰۷/۱۸
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی