69- چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
بسم الله الرحمن الرحیم
: با غرورت خدا حافظی کن.
: بله؟!
: سعی کن تو زندگیت غرور نداشته باشی تا خوشبخت بشی...
: چشم...
+ دوست داشتم بگویم من آدم مغروری نیستم..قیافه ام این شکلی است..اصلا بروید از دوستانم
بپرسید..جای بحث کردن نبود..هیچ وقت نه بابا قانع می شد نه من کوتاه می آمدم..
حرف بابا هنوز در گوشم بود..که رسیدیم حرم.
سلام دادیم و وارد صحن شدیم،خیلی دلم میخواست بروم نزدیک ضریح و زیارت کنم اما مامان اجازه
نداد،میخواستم آرامش حرم،از اضطراب درونی ام کم کند...
رواق دارالحجه شلوغتر از همیشه بود،چون هم روز جمعه بود و هم روز ولادت امام جواد علیه السلام.
همه خانواده ها مشغول بگو بخند بودند..
این وسط معلوم بود کی عروس و داماد است..عروسها با چادرهای گل منگلی و قشنگ درکنار آقایانی
کت و شلواری ایستاده یا نشسته بودند.
دایی سعید از دور دست تکان داد..همه بودند..آقا بزرگ ها..دایی سعید..دایی محمد..دایی عباس..
دایی ناصر..خاله ها..عمو جواد..عمو حمید..عمو محمد..
چهره های جدیدی هم می دیدم..که نمیشناختمشان! با همه سلام و احوالپرسی کردیم..ظاهرا ما از همه
دیرتر رسیده بودیم.
برایم یک سجاده خوشگل مخملی پهن کرده بودند با یک چادر سفید و یک شاخه گل..
(خانواده آقا رسم دارند برای عروس و داماد سجاده پهن میکنند البته این کار را باید مادر عروس انجام
دهد،البته تر اینکه سجاده هایی که مادر های عروس فامیلشان پهن میکنند ترمه ای است و پر از
سرمه دوزی های شیک و...که خب ما ازین رسمها نداشتیم و در کل رواق دارالحجه که گشتم تنها
من بودم که سجاده داشتم..یک کار نویی بود بالاخره :) )
قرار بود عاقد پسر مرحوم علامه باشند اما ایشان برای ظهر جمعه وقت داده بودند و چون بابا ساعت
۱۰ صبح عازم مرقد امام خمینی بودند این شد که قرار بیت مرحوم علامه کنسل شد.
عاقد یکی از اساتید حوزه آقا بود..سیدی فاضل و اهل علم + یک روحانی دیگر که ایشان هم از
اساتیدبودند.
* یکی موکل در قبول بود و دیگری در ایجاب...
اسم هر دومان را توی دفترچه ای کوچک نوشتند..
لحظه ها تند و تند میگذشتنشستم روی سجاده مخملی..شاخه گل قرمز را دادند به دستم..
نمیدانم که بود..خاله شان..مادرشان..یادم نیست..
چادر سفید را هم دادند به دستم..همه منتظر بودند چادر سفید سر کنم..
اما..عذرخواهی کردم و با همان چادر مشکی نشستم...
حس کردم چقدر ازین کار رضایت مندند..
عمو جواد زیر گوشم حرفهای خنده دار می زد..
:موقع بله گفتن بگو با اجازه عموی بزرگم بله..باشه؟!
قرآن میخواندم..سوره روم...
وَ جعل بَینَکم مودَّت و رحمت....
حاج آقای عاقد سید اسمم را خواند:...
جمله ای که سالها در سینه حفظش کرده بودم را گفتم:
با اجازه امام زمان و زیر سایه حضرت زهرا...بله..
__________________________________________________________________
آمدیم بالا زیارت..رسم عروس و دامادهای مشهدی ست..
ایستادیم جلوی پنجره فولاد..
:میشه چند لحظه برم داخل جلوی ضریح؟! زود برمیگردم.
متعجب گفتند: برید من همینجا منتظر میمونم.
پا تند کردم به سمت ضریح..خیلی شلوغ بود..
ایستادم رو به ضریح..پوشیه را روی صورتم بستم..
: این هم وعده من با شما یا امام رضا..شما این آقای طلبه مودب را روزی ام کردی من هم حجاب
مادرت را افتخار دو دنیایم قرار میدهم..
آمدم داخل صحن..دست به سینه ایستاده بودند جلوی پنجره فولاد..
: ببخشید دیر شد بریم.
غریبه بودم انگار: پوشیه زدید؟! من مجبورتون نکردم و نمیکنم ها..دیروز توی محضر که بدون پوشیه
آمدید گفتم شاید دوست ندارید پوشیه بزنید.
: بله میدونم اجباری نیست ولی خودم خواستم..امام رضا هم در جریان هستند..
متوجه منظورم نشدند: یعنی چی؟!
: هیچی میخواستم در حضور امام رضا ملبس شوم همین...
ان شاءالله ادامه دارد..
* وقتی عاقد میگوید عروس خانم بنده وکیلم شما را به عقد آقای فلان در آورم, عروس خانم به
وکالت آقای عاقد بله میگوید..عاقد هم از جانب عروس عقد را میخواند و بله اصلی را در حقیقت داماد
می گوید که منجر به محرمیت و جاری شدن خطبه عقد میشود.
** من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب...مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند..
هرکی معنی شعرو فهمید برا سلامتیم صلوات بفرسته
D: