62-یار شیخ عبدالزهرا...
بسم الله مهربون
فکر کردم از کلاس درس آمده اند.
یک کلاسور با کلی برگه مرتب کنار دستشان بود.
کلاسور را برداشتند...
- من شروع کنم یا شما؟
گفتم: شما بفرمایید....
فرمود؛
« طلبگی جهاد است اما همسر طلبه بودن جهاد اکبر...»
--------------
تا آن روز زندگی طلبگی خیلی ها را دیده بودم...
به نظرم شیرین بود..
ولی آن روز از پوسته زندگی هایی که دیده بودم قرار بود فراتر بروم.
یک گام نزدیکتر به حقایق...به دیده ها...قرار بود لمسشان کنم از نزدیک واقعیت ها را...
میگفتند و من میشنیدم...
گاهی با تکان سر گفته ها را تایید میکردم..
گاهی از من اقرار گرفته میشد...
میخواستند مطمئن شوند که هستم.....تاااااا آخر آخر...
-------------------
جلسه تمام شد...آنها رفتند...
بعد افطار خانوادگی مشرف شدیم حرم.
شب لیلة الرغائب بود.
هروقت در چنین شرایط مشابهی قرار میگرفتم و قرار بود که فکر گنم برای آینده ام..
متکا میگذاشتم گوشه اتاق پتو را هم میکشیدم روی سرم و مشغول فکر کردن میشدم...اما نمیدانم چرا
فقط ده دقیقه تاب می آورد فکر کردنم و بعد خوابم میبرد.
آن شب بابا با خنده میگفت ما که هیچ وقت ندیدیم شما مشغول فکر کردن برای آینده ات باشی..
خوابت دیر نشه بابا!
خوابم نمی آمد ولی...
واقعا دوست داشتم فکر کنم..
حرم مکان خوبی بود...
به امام رضا نیاز داشتم.دوست داشتم شنیده هایم را برای امام تعریف کنم.
صحن آزادی خداحافظی کردم از خانواده..قرارمان دو ساعت بعد همانجا...
علامه طهرانی هم باید در جریان امور قرار میگرفتند...
همیشه ته دلم علامه را واسطه میکردم برای این خواسته..
-----------------------------------
یک زندگی آرمانی در کنار یک طلبه آرمانگرا...
طلبه ای که مثل او کم دیده بودم..
تفکراتش و عقایدش متفاوت از دیگران بود.
سختگیر بود..
سطح توقعاتش از من به عنوان یک شریک زندگی خیلی زیاد بود.
از هر ده تا جمله اش چهارتایش از زندگی حضرت زهرا و امیرالمومنین بود..
این جملات را خدمت امام رضا عرض کردم..
دلم اما هنوز آرام نشده بود...
همیشه هر حاجت مهمی داشتم خدا به آسانی آن را به من عطا نمیکرد...
خوب پوستم را میکند بعد...
بعد که همه چیز را میگذاشت در دستم دوست داشتم بزنم زیرش...بگویم قربانت بشوم پس آرامشم کو؟!
انگار که داشتند در دلم رخت میشستند...
همان شب بود که از او شنیدم:
من دلم یار میخواهد...
که تمام قد کنارم بایستد..شانه به شانه هم مسیرم باشد...
یک یارمحکم
یارطلبگی های من...
یار شیخ عبدالزهرا....
ان شاءالله ادامه دارد...
خوبی خواهر جان
عید بندگیتون مبارک باشه
تبلیغ هم قبول حق باشه
خوش بخت باشید کنار یارتان