به وقت دل تنگی..
بسم الله الرحمن الرحیم
◀زهرا سادات که از زور سرما دستهاشو زیر بغلش پنهون کرده بود گفت:
سادات چقدر سخته آشپزخونه تون تو حیاطه،اونم با این سرمای استخون ترکون زمستون مشهد..
چی کار میکنی تو این سرما؟!
ژاکتمو دادم دستش:بیا اینو بپوش،دمپایی هم پات کن تا پات سرمانخوره الان شعله گازو زیاد میکنم،در آشپزخونه رو هم میبندم..تا چنددقیقه دیگه گرم گرم میشه اینجا..
◀نذاشتم اون شب ظرف بشوره..خیلی سردش بود..
◀زهراسادات دخترکوچولوش فاطمه رو گرفته بود بغلش :سادات ببخشید بچه م کارخرابی کرده کجا بشورمش؟
یه حوله دادم دستش: برو تو حیاط کنار آشپزخونه،سرویس بهداشتی و حمومه..مواظب باش سرما ندی بچه رو..
◀دلم نیومد بچه شو تو سرمای استخون ترکون زمستون مشهد،تو حموم داخل حیاط بشوره..
◀صبح که شد با تعجب گفت: ببین دیشب نذاشتی ظرفارو بشورم الان آب تو لیوانا یخ زده...
عه عه عه ببین حیوونی کبوترتونم مرده از سرما..
کاش به جای یه دونه فانوس،دوتا فانوس میزاشتین تو لونه شون...
👆این خونه رو خیلی دوست داشتم با همه سختیاش..
◀تو مسجد نشسته بودیم،همسایه ها میگفتن:یه روز میخوایم بیایم خونه شما میگن خونه تون خیلی قشنگه..
گفتم : بوخودا همه خونه های خیابون عمار شبیه همه..
بالاخره عید غدیر به آرزوشون رسیدن..
👆شده برا معمار خونه تون نماز بخونید؟برید از همسایه های قدیمی پرس و جو کنید قبل شما کی تو خونه تون زندگی میکرده؟الان خونه ش کجاست؟بعد اونا بگن حاج آقا ولیپور قبل شما تو این خونه بودن،دوتا بچه هم تو این خونه روزیشون شد،خونه خریدن و ...بعد خیالتون راحت بشه از راحتی همسایه قبلی..
راستی آشپزخونه و حمام و دستشویی تونو، قدرشو میدونید؟!
الغرض:دلم برای خونه مون تنگ شده..