قدر زر زرگر شناسد!
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد جشن مهمانها یکی یکی رفته بودند و تک و توکی از فامیلها مثل دخترها و عروسها هنوز
گرم صحبت بودند.
ملیحه خانم آمد گفت : خانمها حجاب کنید دایی علی میخواهد بیاید داخل.
همه محجبه نشستند..
دایی علی یاالله گویان آمد داخل..خانمها به احترامش ایستادند..دایی علی که گروه خانمها
را دید خجالت زده جواب سلامشان را علیکی گفت و رفت داخل اتاق.
در همین حین مریم خانم همسر دایی علی با ناراحتی گفت : ببخشید خانمها
علی آقا را که می شناسید خیلی خجالتی هست بنده خدا..
2) هنوز جمع خانمها جمع بود..دوباره عمه ملیحه آمد گفت: خانمها حاج آقا دارن میان داخل..
دقایقی بعد حاج آقا یاالله گویان آمدند داخل..
خانمها به احترام حاج آقا ایستادند..
حاج خانم سریع و تند و باذوق گفت :
برای سلامتی حاج آقا که بانی این جشن بزرگ بودند یک صلوات بفرستین.
حاج آقا که از این رفتار حاج خانم به وجد آمده بود..با خوشحالی ایستاد و یک به یک با دخترها
و عروسها احوالپرسی کرد و رفت...
3) چند وقت پیش یک جشن تولد کذایی دعوت بودم..جشنی که آقا خیلی تمایل
نداشتند من شرکت کنم..اما با اصرار من راضی شدند.
همه دوستان دوران راهنمایی بودیم که بعد از سالها برای اولین بار قرار بود هم را ببینیم و
همه اصرار من بخاطر همین بود که دلم میخواست بروم و ببینم که دوستانم چه شکلی
شده اند چه تغییراتی داشته اند و ....
همه جزو تحصیلکرده ها بودند و علی الظاهر زندگی مرفه و خوبی هم داشتند...
یکی همسرش مهندس برق بود دیگری کارمند بانک..آن یکی پزشک بود و دیگری صاحب یک
تولیدی پوشاک..
این وسط من بین آنها یک وصله ناجور بودم..
منیژه با نخوت از من پرسید : راستی تو واقعا شوهرت شیخه؟!!
خندیدم و گفتم : آره چطور مگه؟
منیژه با پوزخند گفت: هیچی همسر منم خواننده ست.
دلم گرفت..با خنده ای تصنعی گفتم : یـــــــــــا خداااااااا راست میگی؟!
منیژه ذوق زده گفت : آره برو گوگل سرچ کن فلان فلانی خیلی معروفه.
بی تفاوت گفتم : تو هم گوگل سرچ کن شیخ عبدالزهرا وثوقی از شوهر تو معروفترن والا...
D: