تبلیغ-بدون شرح
بسم الله الرحمن الرحیم
دو سه روز پیش بود..
ساعت حدود سه ظهر..
یکی در را با غیظ میکوبید...
آقایی در را باز کردند..
از گوشه پنجره میدیدم دخترک چادر به سر زیر آفتاب ایستاده.. دارد تند تند آیة الکرسی میخواند برای آقا.
خجالتی هم بود.
رفتم توی حیاط...سلام کردم..آمد جلو..دست دادم و صورتش را بوسیدم..
خجالتش ریخت..
اسمش ریحانه بود..چند تا غلط داشت توی خواندن.
جایزه اش را گرفت و رفت تا غلطهایش را اصلاح کند و باز بیاید دوباره بخواند و کتاب۶+۱ را جواب دهد
تا جایزه ویژه را بگیرد.کتاب درباره ولایت امیرالمومنین علیه السلام هست..
موقع رفتن گفتم به مامانت سلام برسان..
گفت باشه دستت درد نکنه..
D:
شب مرا توی مسجد دید آمد جلو روبوسی کردیم باهم..
فردا ظهر هم توی مسجد به همین منوال...
هر وعده نماز یک حالی از هم میپرسیم خلاصه :-)
ظهر هم آقا را بیرون دیده گفته به خانمت سلام برسان.
D:
قبل افطار ریحانه در زد.
رفتم دم در.
یک نایلون داد و رفت...
دو نا رانی خنک و چندتا شکلات....