...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

60-لیلة الرغائب

پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

بسم الله مهربون


ولادت حضرت زهرا بود.


میخواستیم مکتب را تزئین کنیم.رفتم توی دفتر..یک بغل پوستر و شرشره های رنگی رنگی بود..


یکی یکی ورقشان میزدم..روی همه شان با خطی خوش نوشته بود : یا فاطمه الزهرا


با ذوق داد زدم: فهیـــــــــمه حمیــــــــــده بیاین ببینین چه همه یا فاطمه...


که از خواب پریدم.


خوابم را برای حمیده تعریف کردم..خیر بوده حتما...این نظر حمیده بود.


عصر توی مسیر تالار بودیم.عروسی فاضله سادات بود.درست یک ماه بعد از عروسی فریده سادات..


همراه بابا زنگ خورد.همکارش پشت خط بود..


بابا میگفت: عه عجب..من بی خبرم جناب..


تلفن که قطع شد بابا با تعجب پرسید: خواستگار جدید آمده که من بی خبرم؟!


ما با تعجب: نــــــــــــــــــه..


گویا ظهر یک آقای طلبه معمم رفته بودند محل کار بابا برای تحقیقات!


مامان گفت: عه آره! امروز صبح خانمی تماس گرفتند قرار فردا شب گذاشتم..از شغل شما هم پرسیدند


اتفاقا..


+ مامان هم نامردی نکرده و در عین سادگی اداره و منطقه و اتاق و همه را گذاشته بود کف دست خانمه!


خیلی عجیب اینکه نه ما را دیده بودند نه هیچی ,تحقیق رفته بودند چه کار متحیرم؟!


اصلا شاید ما نپسندیدیمشان یعنی چی خب؟!


عروسی فاضله سادات کوفتم شد.زنعمو که زنگ زد شخصا دعوتم کند گفت که تالارشان مذهبی است و بدون


آهنگ و...


صدای خواننده ها را برداشته بودند آهنگ خالی اش را پخش مینمودند.


+چه میشد اگر مسلمانی هایمان تعبدی میبود نه سلیقه ای..


روزبه ایرانی رسید خدمت پیامبر آخرالزمان...به خواست پیامبر شد سلمان محمدی...السلمانُ منّا اهل البیت...


بی هیچ چون و چرایی..سمعا و طاعتایی حقیقی..


ان شاءالله ادامه دارد..


 


* چند تا پست ثبت موقتی دارم درباره نوروز مذاکرات لوزان و...


* هنوز شهر ما بوی شهدا میدهد..شهدای مدافع حرم حضرت زینب..با شعار کلنا عباسک یا زینب شور میگیرم.


* چقدر اسم شیعیان یمن کم به گوشمان خورده بود!!!!


* چه دین لطیفی که یک شب از ماه پربرکت رجبش را به آرزوهای من و شما اختصاص داده..

۹۴/۰۲/۰۳
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

نظرات  (۲)

۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۳ دختر حضرت مادر(هم پر)
سلام عزیزی سادات
یادم نمیاد قبلا برای این پست نظر گذاشته ام یا نه ولی خونده بودمش اما...اما اینبار توی وبلاگ شما دنبال چیز دیگه ای میگردم...
از این پست این جمله را قاب میکنم میزنم به دیوار دلم :...کاش مسلمانی هایمان تعبدی بود...کاش ...ان شا الله
سلام خانوم
تازه با وبلاگت آشنا شدم. داشتم آرشیو رو از اوی میخوندم. یه سوالی برام پیش اومد:
چی شد که یک دفعه از پست 45 رسیدیم به 60؟!
پاسخ:
سلام علیکم
خرابی بلاگفا دامن مارو هم گرفت.
D:
اون بخش از آرشیوم حذف شد توسط بلاگفا جان.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی