اللهم انا نشکوا الیک...
سلام علیکم خواهران عزیزم
طاعات و عبادات و بندگی هاتان قبول درگاه حق ان شاالله.
بعد از رفتن آقام به تبلیغ و ماندن اینجانب در خانه ی پدر صرف اینکه از کلاس کار با چرم عقب نمانم..
دل این جانب طاقت نیاورد و پدر مهربان قبول زحمت کردند و دو روز بعد از سفر آقا مرا به ایشان ملحق
نمودند.
آقای همسر هم به یمن حضور اینجانب از اتاق هلال احمر نقل مکان نمودند به اتاق خانه ی میزبان..
نمی خواهم بگویم بخاطر اینکه من, من هستم که من حتی هیچ هم نیستم...
صرفن بخاطر اینکه خانم حاج آقای آن روستا هم هست شور عجیبی میان خانمها افتاده...و ایضن
دختران جوان و دختر بچه ها...
تجربه ی خوبی کسب کردیم..حتی به روحانی مستقر شدن هم فکر کردیم..
مردمش فوق العاده خوب و مهربان و زحمت کش و مومن هستند..
شیعه و سنی در کنار یکدیگر زندگی و تعاملات مسالمت آمیز دارند..
مهسای 10 ساله ی شیعه فهمید که نباید نیایش 9ساله اهل سنت را از خودش طرد کند..
و فاطمه ای که پدرش اهل سنت بود و برادرش یک مولوی و پدرش نمی دانست که دخترش مثل
شیعه ها نماز می خواند..
به شرط حیات خواهم گفت از سفر تبلیغمان..
* آمده ایم پابوس حضرت سلطان.. نیرو بگیریم و برگردیم روستا تا بعد عید..
** مبادا راهپیمایی مان قضا شود..
این روزها نمازهای مردم روزه دار غزه پنجگانه نیست..
ششگانه است..
صبح
ظهر
عصر
مغرب
عشا
میت......