...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

...یار طلبگی و هزار و یک

✿بسمِـ الله اَلرّحمنـِ الرّحیمـ✿

✿وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُون إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ✿
یک روز چشم هایم را باز کردم..دیدم نشسته ام کنار یک طلبه..
روز میلاد آقا جوادالائمه علیه السلام بود.
رواق دارالحجه..
نوشته جاتِ یک طلبه و یار یک طلبه را میخوانید :)

آخرین نظرات
  • ۲۴ دی ۹۷، ۲۲:۰۴ - لیلی بانو
    بله :)
  • ۳ دی ۹۷، ۲۱:۳۸ - بعد مدت ها اومدم دوباره بخونمت
    نوش جان
  • ۲۶ آذر ۹۷، ۰۰:۲۳ - الدوز
    خیلی

32-من و دانشگاه

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ب.ظ

بسم الله مهربون

مینشستیم دور هم و از آینده مان سخن میگفتیم..

فاطمه ی دیگر پزشکی دوست داشت! انقدر بدم می آمد همش کتاب تست دستش بود!

خوب شد پشتیبانهای آزمون بوقمان یکی نبود وگرنه همیشه او را به رخم میکشید :)

نجمه هم دوست داشت برود دانشگاه و خیلی برایش مهم نبود چه رشته ای بخواند.

الناز اما مثل فاطمه ی دیگر پزشکی میخواست..

مائده میگفت دوست دارد زبانش را ادامه بدهد..من اما دوست داشتم فقط کنکور بدهم تا دانشگاه

امام صادق قبول شوم!

فاطمه سادات اما تنها کسی بود که اصلا دوست نداشت کنکور بدهد و دانشگاه برود!!!

گفته بودم قبلا که میگفت جو دانشگاه را نمی پسندند! و دلش میخواهد برود حوزه.

سال اولی که کنکور دادیم را هم گفته بودم که من و فاطمه ی دیگر با رتیه های بــــوقی یک مملکت را

سرافراز نمودیم!

آن سال اما من و فاطمه ی دیگر به کوب درس میخواندیم برای کنکور و نجمه ازدواج کرد و رفت همدان

مائده کلاس زبانش را میرفت و الناز دانشگاه گناباد قبولشد رشته مامایی..فاطمه سادات هم رفت

حوزه.

البته نه حوزه ی رسمی..بلکه حوزه ی آزاد.

با اینکه تا حدودی از هم پراکنده شده بودیم اما باز هم قرارهای حرممان سر جایش بود.مسئول

هماهنگی هم فاطمه ی دیگر بود.. اولین صاحب تلفن همراه درجمعمان که برای هماهنگی به شماره

بابای من و مامان فاطمه سادات پیامک میداد.

خلاصه اینکه آن سال همزمان با دریافت دفترچه آزمون حوزه بر اساس تبلیغات فاطمه سادات دفترچه

آزمون حوزه علمیه خراسان را هم دریافت نموده و ثبت نام کردیم!

البته خیلی راغب به این کار نبودم چون علاقه چندانی نداشتم.دلم میخواست با فاطمه ی دیگر برویم

دانشگاه و آنجا را آباد کنیم!

البته که آن سال هم از راهیان نورم نزدم و گفتم من هرطورکه شده باید راهیان را بروم.و برای چهارمین

بار مشرف شدم به آن سرزمین مقدس.

خیلی هم خجسته بودیم چرا که همان سال بود که سه تایی رفتیم اعتکاف! و یک هفته بعدش هم

کنکووووور!

وقتی نتایج کنکور آمد اصلا باورم نمیشد که رشته ی زیست شناسی قبول شده ام!

چون اصلا تخصصی هایم را خوب نزده بودم و من اصلا دانشگاه امام صادق را میخواستم! فاطمه ی

دیگر آن سال هم از انتخاب رشته ی مورد علاقه اش باز ماند اما من با حمایت خانواده و تشویقات مکرر

دخترعموها و دایی ها و خاله ها عازم ثبت نام دانشگاه شدم...

ان شاءالله ادامه دارد..

93-2-7



۹۳/۰۲/۰۷
یار شیخ عبدالزهرا(یار طلبگی و هزار و یک...)

دانشگاه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی